یک شعر جالب

یکی قطره باران ز ابری چکید 

 

خجل شد چو پهنای دریا بدید 

 

که جایی که دریاست من کیستم 

 

گر او هست حقا که من نیستم 

 

چو خود را به چشم حقارت بدید 

 

صدف در کنارش به جان پرورید 

 

سپهرش به جایی رسانید کار 

 

که شد نامور لؤلؤ شاهوار

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.